غزلی از حافظ

 

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد؛     حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

 

از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار؛   کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد

 

باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند؛    موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد

 

بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم؛       شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

 

ای عروس هنر از بخت شکایت منما؛       حجله حسن بیارای که داماد آمد

 

دلفریبان نباتی همه زیور بستند؛         دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

 

زیر بارند درختان که تعلق دارند؛     ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

 

مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان؛     تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد



|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
نویسنده : ایمان
تاریخ : یک شنبه 15 آبان 1390
جک جدید

اگر از ابتدای زندگی بشر فیس بوک وجود داشت،الان بیل هم اختراع نشده بود



اینجا ایران است

بعضی از رانندگان اعتقاد دارند:

جاده ناموس آدمه. نباید به هیچکس راه داد



پسر: یک چیزی بپرسم ؟
دختر : بپرس ، فقط تند بیا که عجله دارم
پسر : چطور میشه که ماشینا از توی ما رد می شن ولی ما می تونیم مثلن توی ماشین بشینیم، همین وانتیه، چطور شد که از تومون رد نشد ؟
دختر : نه، اینو نپرس
پسر : چرا ؟
…دختر : بعدن می فهمی، الان اگه بت بگم واست سخته، من عجله دارم هوایی میرم، تو ام سریعتر بیا، چهار اول میرسی به دانشکده، طبقه سوم …
[ گفتگوی دو روح با عجله وسط خیابان- سریال ماه رمضان - واقعی ]



خانم فروشنده: آقا اینجا سیگارنکش
خریدار:این سیگارو الآن از خودتون خریدم
خانم :خوب خریده باشی. ما اینجا کاندوم هم میفروشیم. دلیل نمیشه منو ب.ک.ن…



شیخی بر بالای منبر رفت وگفت دو شب برایتان از حسین گفتم جگرتان سوخت و دیشب از زهرا.برایتان گفتم دلتان سوخت و امشب میخوام یک چیزی بگویم تا ک.و.ن.تان بسوزد : امشب هیات شام نمیدهد



جک تکراری بامزه:

غضنفر به باباش میگه: بابا چرا فقط برا ما جک میسازن ؟
باباش میگه: یه قابلمه بیار تا بهت بگم بعد بابا میزنه ته قابلمه تق تق تق
غضنفر میگه :کیه!!!
باباش: فهمیدی چرا ؟؟؟
حالا این قابلمه را بگیر تا من برم در و باز کنم

 


|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
نویسنده : ایمان
تاریخ : یک شنبه 8 آبان 1390
مظلومیت قرآن

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "  چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،‌یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …  آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند .. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند .خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .

آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم.


|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
نویسنده : ایمان
تاریخ : شنبه 23 مهر 1390
درمان حالت تهوّع


در این مطلب به چند درمان خانگی برای پیش گیری از تهوع و استفراغ اشاره شده است:

* کمی نمک و فلفل روی تکه ای لیمو بپاشید و بمکید.

*مصرف چای نعناع اول صبح در رفع این حالت موثر است.

* هر بار که حالت تهوع به شما دست داد، برگ نعناع بجوید.

* مخلوطی از پودر گشنیز، پودر زنجبیل خشک و عسل در پیش گیری از استفراغ موثر است.

* کمی پودر فلفل را به برگ های نعناع اضافه کنید و بجوید تا حالت استفراغ ناشی از سوءهاضمه از بین برود.

* برای جلوگیری از این حالت، خرما بخورید.

* پودر زیره به ماست اضافه و میل کنید.

* برگ مرکبات مانند لیمو، پرتقال و … را استنشاق کنید.

* مصرف چای زنجبیل با مقدار کمی شکر در برطرف کردن این حالت موثر است.

* لیموناد سرد نیز در پیش گیری از حالت تهوع موثر است.


|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
نویسنده : ایمان
تاریخ : شنبه 23 مهر 1390
دلیل داد زدن (فوق العاده خواندنی)

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟ 
شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم. 
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟
آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟ 
,شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. 
سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد.
آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند. 
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟
آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است 
استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟
 آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود. 
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد


|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
نویسنده : ایمان
تاریخ : جمعه 15 مهر 1390
هیچ کس کامل نیست...

 
روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟
ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم
دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟
ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او  را هم نخواستم ، چون زیبا نبود
ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا بودو هم خیلی دانا و خردمند و تیزهوش  . ولی با او هم ازدواج نکردم
دوستش کنجکاوانه پرسید : چرا ؟
ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم
هیچ کس کامل نیست


|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : ایمان
تاریخ : جمعه 15 مهر 1390
نامه ای از طرف خدا

 

 

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.

 

تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی!!!

 

تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی!!!

 

موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!

 

هنگامی که به خواب رفتی، صورتت را که خسته تکرار یکنواختی های روزمره بود، را عاشقانه لمس کردم، چقدر مشتاقم که به تو بگویم چطور می توانی زندگی زیباتر و مفیدتر را تجربه کنی...

 

احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی!

 

آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم، من هرگز دست نخواهم کشید...

 

دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی

 

...

 

دوست و دوستدارت: خدا


 


|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : ایمان
تاریخ : چهار شنبه 13 مهر 1390
شکواییه دکترعلی شریعتی به خدای مهربان

اینم درد دلهای دکتر علی شریعتی با خدای خودش( روحش شاد)

 

 

دوستداران دکتر شریعتی حتماً  در ادامه مطالب بخوانند....



:: برچسب‌ها: شریعتی , علی , دکتر , ,
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
:: ادامه مطلب
نویسنده : ایمان
تاریخ : چهار شنبه 13 مهر 1390
لطیفه ای که کلّ جهان اینترنت را برانگیخت

چندی پیش جوکی به زبان انگلیسی در دنیای نت زاده  شد! که نکات ارزشمندی را در خصوص سیاست های رسانه های امریکا در برداشت - ترجمه ی فارسی جوک به شکل زیر است :

مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان میبیند سگی به دختر بچه ای حمله کرده است مرد به طرف آنها میدود و با سگ درگیر میشود . سرانجام سگ را میکشد و زندگی دختربچه ای را نجات میدهد پلیسی که صحنه را دیده بود به سمت آنها می آید و میگوید :< تو یک قهرمانی >

فردا در روزنامه ها می نویسند :

یک نیویورکی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد

اما آن مرد می گوید: من نیوریورکی نیستم

پس روزنامه های صبح می نویسند:

آمریکایی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد .

آن مرد دوباره میگوید: من امریکایی نیستم

از او میپرسند :خب پس تو کجایی هستی

 

< من ایرانی هستم >

فردای آن روز روزنامه ها این طور می نویسند :

 

یک تند روی مسلمان سگ بی گناه امریکایی را کشت



|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
نویسنده : ایمان
تاریخ : چهار شنبه 13 مهر 1390
ساطان سریر ارتضا

در زادروز فرخنده ی ثامن الحجج علی بن موسی الرضا (ع)

با استاد سهیل محمودی هم نوا میشویم و این اشعار زیبارا

 زمزمه میکنیم :

دوس دارم صدات کنم تو هم منو صدا کنی

من تو رو نیگات کنم تو هم منو صدا کنی

دل من زندونیه،تویی که تنها می تونی

قفس و وا کنی و پرنده رو رها کنی

فربون چشات برم ازراه دوری اومدم

جای دوری نمیره اگه به من نگا کنی

میشه کنج حرمت گوشه ی قلب من باشه؟

میشه قلب منو مثل گنبدت طلا کنی؟

تو سرت شلوغه،زیردستیات فراوونند

ازخدامی خوام کمی نگا به زیر پا کنی

تو غریبی و من غریبم اما چی میشه

این دل غریبه رو با خودت آشنا کنی؟

دوس دارم تو ایوون آیینه ت از صبح تا غروب

من با تو صفا کنم تو هم منو دعا کنی

به وفای کفترای حرمت منم می خوام

کفتری باشم که تنها تو منو هوا کنی

دلمو گره زدم به پنجره ت دارم میرم

دوس دارم تا من نرفتم گره ها رو واکنی

صدهزاردفه هم شده پای ضریح زار میزنم

تا دلت یه بار بسوزه دردامو دواکنی

دوس دارم که از حالا تا صبح محشر همه شب

من " رضا،رضا" بگم ، تو هم منو رضا کنی



|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : ایمان
تاریخ : چهار شنبه 13 مهر 1390